- معونت کردن
یاری کردن، کمک نمودن، امداد کردن، مدد رساندن
معنی معونت کردن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گزوتن گزودن بسوریدن بسولیدن نفرین کردن لعنت کردن بر کسی. نفرین کردن بر او لعن کردن: بدانست (آدم) که قابیل او را (هابیل را) گم کرد برو لعنت کرد
همپرسیدن سگالیدن سو باردن (از ریشه پهلوی) رای زدن پند جستن شور کردن رای زدن: و در این معنی با ایشان مشورت کرد و چند کس از کبار و عظام ایمه ماورا النهر قبول کردند که هر یک درین باب کتابی کنند
پوزش خواستن معذرت خواستن: ودی (فضل ربیع) هر یکی را گرم پرسیدی ومعذرت کردی تا از و بر گذشتندی
فراخواندن نیو دیدن خواندن (کسی را)، خواهش کردن کسی کردن بمهمانی یا محفلی و جز آن
شرکت کردن، هم دستی کردن، کمک کردن، یاری کردن
زندگی کردن، زیستن، زندگانی کردن، ارتزاق کردن، گذران کردن، امرارمعاش کردن
رای زدن، رایزنی کردن، شور کردن، مشاوره کردن
